نفس زندگیمون

اولین یاداشت واسه نی نی جونم

    عزیز دلم سلام     از امروز می خواهم برایت بنویسم تا بدانی برای بدست آوردن تو من و بابای چه کوههایی را فرهادوار تیشه زدیم.   میدونی نانازم الان درست یه 3 سالی میشه که منتظرتیم. دیگه طاقتم تموم شده هر ماه به امیدی که این دفعه میایی را سپری میکنم دیروز یه خواب عجیبی دیدم شبش خواب دیدم 5 تا بچه ناناز کنارم خوابیدن رو تخت یکی از یکی نانازتر بعداز ظهرشم خواب دیدم یه پسر شیطون توی بغلمه که درست شکل بابایت بود وقتی بیدار شودم به بابا محسنت گفتم گفت الهی قربونش برم که شکل منه خلاصه مامان زودی از پیش خدا بیا کنارمون من و بابایی بی صبرانه منتظرتیم   ...
10 آبان 1391
1